بعضي وقتا مجبوري تو فضاي بغضت بخندي . . .
دلت بگيره ولي دلگيري نکني . . .
شاکي بشي ولي شکايت نکني . . .
گريه کني اما نذاري اشکات پيدا شن . . .
خيلي چيزارو ببيني ولي نديدش بگيري . . .
خيلي حرفارو بشنوي ولي نشنيده بگيري !
خيلي ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کني . .
آدمهاي ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هيچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند.
آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدمیّت” مي دهند.
چه نسل غم انگیزی هستیم..دنبال یک اتاق خالی،که موزیک گوش کنیم و چایی بخوریم و حسرت...
همین...!!!
ب
ه ما دروغ مى گفتند :
بزرگ که شوید دردها را فراموش مى کنید!
درست این است :
زندگى، آنقدر درد دارد
که از درد نو،
درد کهنه فراموش مى شود
حالا دیگر نه زندگانی می کنم و نه خواب هستم .
نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم می آید.
من با مرگ آشنا و مانوس شده ام .
دیگر به مرده ها حسرت نمی ورزم .
منهم از از دنیای آنها بشمار می آیم منهم با آنها هستم .
آرزوی خیلی ها بودم ...
آرام چشم هایت را ببند ...
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است ...
یک نفر که از تمام زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد ...
بهترین پیام دنیا
یا بمان و امید فردایم باش یا دیروزم را برگردان و برو....
به سلامتي اونايي که اين روزاشون به تظاهر مي گذره
تظاهر به بي تفاوتي
تظاهر به بي خيالي
به شادي
به اين که ديگه چيزي مهم نيست
ولي فقط خودشون مي دونن چقدر سخت مي گذره ....
اشنا بودم وبیگانه خطابم کردند عاشقت بودم ودیوانه خطابم کردند
![]()
گفتم اي يار گفت زهر مار گفتم ازدوري توبيمارم
گفت به جهنم مگرمن پرستارم
چقـَבر בوست בآشتـَґ یڪ نفر از مـَטּ مـﮯپـُرسیـב:
چرا نگـآه هایـَت آنقـَבر غـَمگیـטּ است؟
چرا لـَبـפֿـَنـבهایـَت آنقـَבر تلـخ و بیرنـگ اَست؟
امّا افسوس ڪـﮧ هیچ ڪَس نبوב ...
هَمیشـﮧ مـَטּ بوבَґ و تنهایـﮯ پـُر از פֿـآطرـه ...
آرے با تو هستـَґ ...
با تویـﮯ ڪـﮧ از ڪنآرґ گذشتـﮯ...
و פـتـﮯ یڪ بار هـَґ نپـُرسیـבے،
چرا چشـґهایـَґ هـَمیشـﮧ بـآرآنـﮯ است ...
متفاوت تر از قبل...
گفته بودن :
كلام شعر تنهايي سكوت است ...
ولي فكر نمي كردم اينقدر ...اگر دنیا نمیداند که من
تنهاتر از تنهاترین تنهای تنهایم،
بیا یک لحظه شادم کن
که من غمگین تر از غمگین ترین غمهای دنیایم...من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و تنهایی و یک حس غریب
که به هزار عشق و هوس می ارزد
مرگ يک بار رخ نميدهد...
زيرا همه ما هر روز چند بار ميميريم
هر بار که با آرزوها٬ عطوفتها٬ علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم
می ميريم......................مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
2شهریور تولدمه میشم 19سالهههههههههههه
چه لطیف است حس آغازی دوباره ...
به روز زیبای آغاز نفس كشیدن ...
وچه اندازه شیرین است امروز ...
قبل از فوت کرد شمعها آرزو می کنم
همه تنها نباشن ویادخداتودلشون باشه تاقلبشون خالی نباشه
تولد تولد تولدم مبـــــــــارک
حالا نوبت کادوهاست
بفرمایین از خودتون پذیرایی کنین خجالت نکشین و تعارف نکنین
ممنونم که برای تولدم اومدین