
دیـگـران را بـبـخـشــــ
نـه بـه ایـن خــاطــر كــه آنــانــــ ســزاوار بــخــشــایــشــنـد
زیــرا كــه تــو شــایــسـتــه آرامــشـی
" زرتـشـت "
ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت ؛
گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !
هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم ؛
کـــه دریـــده شـــده ایــــم
ﺧـــﺪﺍﯾــــﺎ
ﺑﻪ ” ﺟـﻬــﻨـّـﻤــﺖ ”
ﺩﯾـﮕـﺮ ﻧـﯿـﺎﺯﯼ ﻧـﯿـﺴـﺖ
ﻣـﺎ ﺁﺩم هـا ﻫـﻤـﺪﯾـﮕـﺮ ﺭﺍ ﺑــﻬــﺘــﺮ
” ﻣـﯿـﺴـﻮﺯﺍﻧـﯿـﻢ “
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست..
که روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم...
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم...
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی باید پاش وایستی ..
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
سلام روزگار...
چه میکنی با نامردی مردمان...
من هم ...
اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم...
راستی این دل ...
دل می شود ؟
من چه کنم خیال تو منو رها نمی کنه اما دلت به وعده اش یه کم وفا نمی کنه
من ندیدم کسی رو که مثل تو ماندگار بشه ادم خودش و که تو دل اینجوری جا نمی کنه..
زندگی حکمت اوست.....
زندگی دفتری از حادثه هاست....
چند برگی را تو ورق خواهی زد.....
مابقی را قسمت.....
عشق راضی است مقدس،برای کسانی که عاشقند عشق برای همیشه بی کلام می ماند، اما برای کسانی که
عشق نمی ورزند، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست
من پذیرفتم شکست را ،
پندهای اهل دور اندیش را ،
من پذیرفتم که عشق افسانه است ،
این دل درد آشنا افسانه است ،
می روم از رفتن من شاد باش ،
از عذاب دیدنم آزاد باش ،
چون که تو تنهاتر از من می روی ،
آرزو دارم که تو عاشق شوی ،
آرزو دارم بفهمی درد را ،
معنی برخوردهای سرد را .
دنیا
گذرگهی پست باتلاقی از جنس عدم!
که هر چه بیشتر دست و پا زنیم در ان بیشتر غرق خواهیم شد
من
موجودی پست و ناچیز که نیمی از عمرش در آرزوی رسیدن به تو گذشت
و نیمی دیگر در ترس از دست دادن تو خواهد گذشت
وتو
تمام هست و نیست من
تمام بود و نبود من
تمام دلخوشی من برای ادامه ی بودن در این باتلاق
پس باش تا باشم
خیلـی وقتهـــا ،...
خیــلی دیــر آدمهـــای اطــرافــتــ را مـی شنــاسـی ...
آنــوقــت تــازه یــاد مــی گیـــریــ بــه خیلـــی هــا بگــویــی ...
لطفــ ـــا جلـــوتــ ـر نیــ ــا
***غروب شد .... آفتاب رفت .....***
افتاب گردان دنبال خورشید می گشت ...
ناگهان ستاره ای چشمک زد ......
افتاب گردان سرش را پایین انداخت ......
اری ...... گل ها هیچ وقت خیانت نمی کنند
***و بر عکس ما آدم ها***
بزرگی را گفتند :زندگی چند بخش است؟
گفت:دوبخش"پیری و کودکی"
گفتند:پس جوانی را چه شد؟
گفت:باعشــــق ساخت
بابی وفایی سوخت
با جدایـــــــــــــی مرد
ⓛⓞⓥⓔ
اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره
"عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم
"ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم
"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب
حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه
خدا
خدا گفت: ببریدش جهنم
برگشت و نگاهی به خدا کرد
خدا گفت: نبریدش جهنم ببریدش بهشت!
فرشتگان سئوال کردند چرا؟؟؟
جواب امد
چون او هنوز به من امید دارد
گـآهـی وَقـتـآ دِلـَم مـی خـوآد بـِگـَم
:
مـَن رَفـتـَم ... دیـگـِه تــَـمـوم
...
بـآهـآت قـَهـرَم ... دیـگـِه دوسـتـت نـَدآرَم
...
وَ چـِقـَدر دِلـَم مـی خـوآد بـشـنـَوَم
:
کـُجـآ بـَچـه یِ لـــوس ؟!... غـَلـَط مـی کـُنـی کـِه بـری
...
مـَگـِه دَسـتِ خـودِتـِه ؟!... رَفــتـَن بـه ایـن رآحـَتـی نـیـسـت
...
اَمــــــــآ
....
نـمـیدآنـَم چـه حـِکـمـَتـیـسـت کـِه
...
هـَمـیـشـِـه ایـن جـور وَقـتـآ مـیشـنـَوَم
:
"
بـه جـــــَـهــَـــنــَــم
خدایا!!
کسی که قسمت ما نیست را سر راهمان قرار نده
که شبهای دلتنگیش برای ما باشد
و روزهای خوشیش برای دیگری...
,
کسی که تو را دوست دارد حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشد،هرگز رهایت نخواهد کرد ،او یک دلیل برای در کنارت ماندن خواهد یافت.از اتـــاق خاطـــراتم بوی حـــلوا بلند شــده استآرام فـــاتــحه ای بــخـــوان…شـــاید خدا گذشـــته ام را بیــــامــــرزد!باز هم بگو دوستت دارم …اینجا نه دماغ کسی دراز می شودنه گرگی به گله می زند.از تنهایی گریزی نیست
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند
نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را
دور گردن آدم برفی احساس من بیندازد....
פֿـیلے سـפֿـتـﮧ …
بـﮧ פֿـاطر کسے کـﮧ دوسشـ دارے همه چیزو
از سر راهـﭞ פֿـط بزنے
بعـدبفهمے פֿـودﭞ تو لیستے بودے کـﮧ اوטּ
بـﮧ פֿـاطریکے دیگـﮧ פֿـطـﭞ زده!!
روزی خواهد آمد كه من و تو , یك جایی خیلی دور از هم ...
شب و روز در آغوش یك غریبه , بیقــــرار هم باشیم...
و بعد از هر بار هم آغوشی..
بـــه یـــاد آغـــوش هـــم , بی صدا گریه کـــنـــیـــم..
امـــاלּ از ایــלּ بوے ِ پاییز و آسماלּ ِ ابرے ..!
ڪه آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچڪس ِ دیگرے ...
فقط میدانے ڪه هر چه هوا { ســ ــ ـــ ـردتر } میشود ...
دلت بیشتــر { آغوش ِ او } را میخواهد . . .
مشکل این روزهام
این خیابان های جدید است،
از هیچکدام شان
با تو خاطره ندارم...
در صدا کردن ِ نام ِ تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
یعنــی میــشود همیـــن حالا ؛
همیـــن لحظـــــه !
حتــــــــــــــــــی اشتبـــاهی ....
یــادم بیفتــی .... !؟